
کوهی
شمارهٔ ۵۰
۱
جانرا ز عکس خال تو بر دل چو داغها است
در دیده هم ز روی تو بینم چراغها است
۲
چشمت بغمزه گشت مرا بارها ولی
دل زنده شد که خنده لعل تو جان فزا است
۳
از عرش تا بفرش فروغ رخت گرفت
روشن شد اینکه پرتو خورشید از کجاست
۴
در اصبعین او است دل منقلب بدان
شکرخدا که منزل دلدار جان ما است
۵
بگذشته ایم از بد و از نیک فارغیم
چون هر چه غیر هستی او هست او فنا است
۶
در شام زلف او همه سرگشته مانده ایم
ما را بوصل شمع رخت یار رهنما است
۷
کوهی دو بوسه جستی و دلداردم نزد
میبوس پای یار که خاموشی از رضا است
تصاویر و صوت

نظرات