کوهی

کوهی

شمارهٔ ۵۰

۱

جانرا ز عکس خال تو بر دل چو داغها است

در دیده هم ز روی تو بینم چراغها است

۲

چشمت بغمزه گشت مرا بارها ولی

دل زنده شد که خنده لعل تو جان فزا است

۳

از عرش تا بفرش فروغ رخت گرفت

روشن شد اینکه پرتو خورشید از کجاست

۴

در اصبعین او است دل منقلب بدان

شکرخدا که منزل دلدار جان ما است

۵

بگذشته ایم از بد و از نیک فارغیم

چون هر چه غیر هستی او هست او فنا است

۶

در شام زلف او همه سرگشته مانده ایم

ما را بوصل شمع رخت یار رهنما است

۷

کوهی دو بوسه جستی و دلداردم نزد

میبوس پای یار که خاموشی از رضا است

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۳۵

نظرات