
کوهی
شمارهٔ ۵۱
۱
زلف شبرنگ تو سر حلقه درویشان است
مردم چشم خوشت پیر سیه پوشان است
۲
درخرابات مغان رفتم و دیدم خندان
لعل سیراب لبش ساقی میخواران است
۳
قبله هر دو جهان روی چو خورشید شماست
طاق ابروی تو محراب دل رندان است
۴
چشم جان از رخ او روشن و نورانی شد
زانکه محراب خداوند دل انسان است
۵
یار از دیده ی من در رخ خود مینگرد
او است کز دیده ما در دل خود حیران است
۶
نحن اقرب که بیان کرد مقام قرب است
در دلم یار شکر لب بحقیقت جان است
۷
از دوئی چون بگذشتی بحقیقت جانست
کفر و ایمان و بد و نیک همه انسان است
تصاویر و صوت

نظرات