کوهی

کوهی

شمارهٔ ۵۳

۱

آن مه ترک چون گل خنده زنان دی بدمست

قدح باده چو لعل لب خونخوار بدست

۲

از دل سوخته پیشش چو کباب آوردیم

کام او سوخت لبش گفت کبابی گرم است

۳

گفتم ای جان جهان سوختم از هجر تو من

گفت بی ما منشین با توام از روز الست

۴

تاحدیث از لب آن ساقی جان بشنیدم

روح من مست شد و شیشه دلدار شکست

۵

دید ساقی که شکستم قدح از شوق لبش

گفت دیوانه شدی عاشق و معشوق پرست

۶

قصد کردم که بگیرم شکن طره او

هم بزنجیر سر زلف مرا در هم بست

۷

دید کوهی که بزنجیر وفا در بند است

در خم جعد سیه رفت بخلوت بنشست

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۳۴

نظرات