
کوهی
شمارهٔ ۷۶
۱
اهل دل در دیده روی دلستان را دیدهاند
در میان جان شیرین جان جان را دیدهاند
۲
دیدهاند در ذره خورشیدی که لاشرقی بود
در دل یک قطره بحر بیکران را دیدهاند
۳
گرچه مخلوقند ایشان را وجود خویش بود
هم به چشم ذات خلّاق جهان را دیدهاند
۴
آفرین بر خردهبینانی که پیدا و نهان
ذره بر خورشید رویش آن دهان را دیدهاند
۵
هست مرآت جمالی و جلالی از ازل
مظهر اسمای حسن گلرخان را دیدهاند
۶
حبّذا قومی که ایشان جز خدا نشناختند
نی یقین دانستهاند و نی گمان را دیدهاند
۷
حق چو یک دم نیست خاموش از بیان معرفت
در دهان جمله اشیا آن زبان را دیدهاند
۸
کردهاند اهل نظر جان را تماشای حجاب
در چمن با هر که آن سرو روان را دیدهاند
۹
میشناسندش که جز او نیست موجودی دگر
گر به صورتهای او سرو روان را دیدهاند
۱۰
آن جماعت کز مکان و لامکان نگذشتهاند
همچو کوهی پادشاه لامکان را دیدهاند
نظرات