
کوهی
شمارهٔ ۸۸
۱
هر که را زلف چو زنجیر تو دیوانه کند
از دل و عقل و جهانش همه بیگانه کند
۲
از خم زلف سیاه تو بریزد جانها
گر صبا زلف سمن سای تو را شانه کند
۳
چشم صیاد تو تا مرغ دلم را گیرد
دام از زلف هم از خال در او دانه کند
۴
بهوای لب لعل تو که جان می بخشد
دلم از خون جگر ساغر وپیمانه کند
۵
تا دل خلق جهان را ببرد ز دیده
چشم و ابرو و لبت عشوه مستانه کند
۶
آفتاب رخ ماهت که نگنجد بدو کون
در میان دل هر ذره ما خانه کند
۷
دل ز کوهی ببرد باز و به آتش فکند
یار با چشم سیه دعوی شکرانه کند
تصاویر و صوت

نظرات