کوهی

کوهی

شمارهٔ ۹۵

۱

از جیب عدم وجود سر زد

جان را غم دوست بر جگر زد

۲

خورشید رخش نمود روشن

ز آن شعله که ماه در سحر زد

۳

هر چیز که بود زد اناالحق

هستی چو ز جمله سر بدر زد

۴

جان همه شد چو قند وشکر

زان خنده که یار لب شکر زد

۵

در کتم عدم بدیم خفته

ناگه غم شاه عشق در زد

۶

خورشید رخش چو دید کوهی

صد بوسه ز دور بر قمر زد

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۵۹

نظرات