کوهی

کوهی

شمارهٔ ۹۷

۱

بیاد لعل تو خون دلم شراب شود

چو باده چشم تو نو شد جگر کباب شود

۲

ز خوندل که دو چشم تو باده می نوشد

فغان و ناله ز خون چون نی و رباب شود

۳

در آن شبی که شراب از لب حبیب خورم

ز عکس ساعد او ساغر آفتاب شود

۴

ز نور طلعت او سوخت هر چه موجود است

بغیر زلف که بر روی او نقاب شود

۵

چو هر چه هست همه اوست ظاهرو باطن

بیا بگو که برای چه در حجاب شود

۶

به بین بآدم خاکی که هست گرد آلود

به بین که آینه ذات او تراب شود

۷

بعالم جبروت است جان کوهی محو

چو دید خانه تن عاقبت خراب شود

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۵۹

نظرات