
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم
تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
۲
تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار
تا نسازد او زمن چیزی دگر نگذاردم
۳
با وجود انکه گشتم در پیش از خویشتن
چون زمین و آسمان زیر و زبر نگذاردم
۴
من بخود محجوبی از وی دارم امیدی که او
وز حجاب از خویشتن زین بیشتر نگذاردم
۵
گرچه من اندر هوایش پر و بالی میزنم
لیکن امید است که او بیبال و پر نگذاردم
۶
مردم چشمم از آنم چشم انسان کرده است
چونکه من انسان عینم از نظر نگذاردم
۷
ور که دایدار و گفتارش یقین دانم که او
یکزمان بی سمع و یکدم بی بصر نگذاردم
۸
من گدای او از آن گشتم بسان مغربی
کاو دگر همچون گدایان دربدر نگذاردم
تصاویر و صوت

نظرات