
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۴
۱
مرا که لعل لبت ساقی است و جام شراب
از آن دو نرگس مست توام مدام خراب
۲
مرا که زمزمه قول دوست در گوش است
چه حاجت است آواز چنگ عود و رباب
۳
فتاده بر رخ دلبر بطالع مسعود
نخست چشم که بگشود چشم بخت از خواب
۴
بدین صفت که منم مست ساقی باقی
عجب که باز شناسم شراب را ز سراب
۵
کسی که بیخبر از ِلذت و الم باشد
نه از نعیم بود آگهیش نه ز عذاب
۶
چو با وجود تو من هیچ نیستم از نیست
بهیچ وجه مگردان رخ ک مشو در تاب
۷
خطاب اگر نکنی با من این عجب نبود
که سایه را نکند هیچ آفتاب خطاب
۸
مجو ز مغربی آفتاب در طریقت عشق
که کسی نجست ز مستان و عاشقان آداب
تصاویر و صوت


نظرات