
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۴۰
۱
ز چشم من توئی در جمال خود نگران
چرا جمال تو از خویشتن شود پنهان
۲
چو حسن روی ترا کس ندید جز چشمت
پس از چه روی، من خسته گشته ام حیران
۳
اگر نه در خم چوگان زلف تست دلم
بگوی تا که چرا شد گوی سرگردان
۴
مپوش روی ز چشمم مشو ز من پنهان
نمی سزد که نهان گردد از گدا سلطان
۵
چه قدر و قرب بود ذرّه بر خورشید
چه وسع و گنج بود قطره را بر عمان
۶
ز قطره نبود بحر بیکران کم و بیش
ز ذرّه نپذیرد کمال خور نقصان
۷
اگر بغیر تو کردم نظر در این عمرم
بیا و جرم و غرامت ز دیده ام بستان
۸
چگونه به غیر تو بیند کسی که غیر تو نیست
بدان سبب که توئی عین جمله اعیان
۹
بیا و جلوه گری جمال یار بنگر
ز قد و قامت این و ز چشم و ابروان
۱۰
کجاست دیده که خورشید روی او بیند
ز روی روشن ذرات کاینات عیان
۱۱
هزار عشوه و دستان و کبر و ناز کند
بدان سبب که رباید ز مغربی دو جهان
تصاویر و صوت

نظرات
امیر علیرضایی