
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۴۵
۱
قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذرهئی از مهر والا دم مزن
۲
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن
۳
چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن
۴
چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن
۵
درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن
۶
گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن
۷
تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن
۸
همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن
۹
آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دممزن
تصاویر و صوت


نظرات