
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۸۴
۱
تو ز مائی ولی ما را ندانی
ز دریایی ولی دریا ندانی
۲
اگر دریا ندانی آن عجب نیست
عجب این است که صحرا را ندانی
۳
بجان و تن ز بالائی و زیری
ولیکن زیر و بالا را ندانی
۴
تو اشیائی و اشیا جملگی تو
اگرچه هیچ اشیا را ندانی
۵
همه اسماء بتو هستند ظاهر
ظهور جمله اسما را ندانی
۶
چرا غافل ز حق امهاتی
چه فرزندی که آبا را ندانی
۷
ز آدم هن بغایت وقوفی
نه تنها آنکه حوا را ندانی
۸
معما جهان با تو چه گویم
چو تو سرّ معما را ندانی
۹
الا ای مغ بس عنقای مغرب
توئی با آنکه عنقا را ندانی
تصاویر و صوت

نظرات