
شمس مغربی
شمارهٔ ۱۸۷
۱
ای هر نفس تافته بر دل ز تو نوری
از سرّ تو جان یافته هر لحظه سروری
۲
در سایه جان ز آتش سودای تو سوزیست
آن نیست که خاص است ظهورت به ظهوری
۳
تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید
ذرّات جهان را نبود هیچ ظهوری
۴
در جنّت دیدار و تماشای جمالت
باشد ز قصور ار بُوَدَم میل به حوری
۵
سرمست چنان است که از صحبت جانان
کاو را ز خود اندر دو جهان نیست شعوری
۶
در خلوت پنهان دل از صحبت جانان
بیعالم عشقت نتوان یافت حضوری
۷
ای مغربی از ملک سلیمان چه زنی دم
چون نیست تو را حوصله دانش موری
نظرات
بوراق