
شمس مغربی
شمارهٔ ۲۸
۱
دل غرقه انوار جمالی و جلالی است
بر وی نظر از جانب دلبر متوالی است
۲
دل منظر عالی و نظرگاه رفیع است
یار است که او ناظر این منظر عالی است
۳
خالی است حوالی حریم دل از اغیار
اغیار کجا واقف این بود و حوالی است
۴
جز نقش رخ دوست در آن دل نتوان یافت
کان آینه از نقش جهان صافی و خالی است
۵
در عالم او هیچ شب روز نباشد
کاو برتر ازین عالم و ایام و لیالی است
۶
در یکه از او جمله جهان گشت پدیدار
آن درّ گرانمایه از آن بحر لآلی است
۷
عالم بخط دوست کتابی است ولیکن
مخفی است از آنکس که نه قاری و نه تالی است
۸
ایمغربی کس را خبر از عالم دل نیست
چه عالم دل زایل وعالم متعالی است
تصاویر و صوت


نظرات