
شمس مغربی
شمارهٔ ۳۰
۱
با تو است آن یار دائم وز تو یک دم دور نیست
گرچه تو مهجوری از او، وی ز تو مهجور نیست
۲
دیده بگشا تا ببینی آفتاب روی او
کافتاب روی او از دیده ها مستور نیست
۳
لیک رویش را بنور روی او دیدن توان
گرچه مانع دیده را از دیدنش جز نور نیست
۴
جنّت ارباب دل رخسار جانان دیدن است
در چنین جنّت که گفتیم زنجبیل و حور نیست
۵
گر ترا دیدار او باید برآ بر طور دل
حاجت رفتن چو موسی سوی کوه طور نیست
۶
تو کتابی در تو مسطور است علم و هر چه هست
چیست آن کاو در کتاب و لوح تو مسطور نیست
۷
کور آن باشد که او بینا بنفس خود نشد
کان که او بینا بنفس خویشتن شد، کور نیست
۸
ناصر منصور گوید انا الحق المبین
بشنو از ناصر که آن گفتار از منصور نیست
۹
مغربی را یار شمس مغربی خواند بنام
گرچه شمس مغربی اندر جهان مستور نیست
تصاویر و صوت


نظرات