شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۳۲

۱

بر آب حیات تو جهان همچو حیاتی است

او نیز اگر باد رود از سرش آبیست

۲

بهر تو یک تاب جهان کرد پدیدار

ذرات جهان جمله عیان گشته ز تابیست

۳

حرفیست جهان از ورق دفتر علت

هرچند که خود را بسر خویش کتابیست

۴

زاندیده کماهی نتواند رخ او دید

کاویخته بر روی وی از نور نقابیست

۵

از تشنگی آنرا که تو پنداشته بودی

در بادیه از دور که آبیست، سرابیست

۶

بیدار شو از خواب که این جمله خیالات

اندر نظر دیده بیدار چه خوابیست

۷

از جانب او نیست حجابی به حقیقت

از جانب ما باشد اگر زانکه حجابیست

۸

ساقی به هم باده به‌یک خّم دهد امّا

در مجلس ما مستی هر یک ز شرابیست

۹

تنها نبود مغربی از نرگس او مست

در هر طرف از نرگس او مست خرابیست

تصاویر و صوت

نظرات