
شمس مغربی
شمارهٔ ۳۳
۱
انکه او دیده جان و دل و نور بصر است
هر کجا می نگرم صورت او در نظر است
۲
خبر از دوست بدان بر که ندارد خبری
ورنه آنجا که عیانست چه جای خبر است
۳
ره بدو برد کسی کز پی او دور افتاد
اثر از دوست کسی یافت که او بی اثر است
۴
ره بی پا و سر آنست که نتوانی رفتن
بنشین خواجه ترا چون هوس پا و سر است
۵
روزی از روزن اینخانه برا بر سر بام
تا ببینی که، که در خانه و بر بام و در است
۶
تو بدین چشم کجا چهره معنی بینی
چشم صورت دگر و چشم معانی دگر است
۷
ورنه بیرون کتاب ز بَر و زیر جهان
همه بی زیر و زبَر گفتن و دیدن زبَر است
۸
مغربی علم تر و خشک ز دل بر میخوان
دل کتابیست که او جامع هر خشک و تر است
تصاویر و صوت



نظرات