شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۵۴

۱

چو بحر نامتناهیست دایما موّاج

حجاب وحدت دریاست کثرت امواج

۲

جهان و هرچه در او هست جنبش دریاست

ز قعر بحر بساحل همی کند اخراج

۳

دلم که ساحل بینهایت اوست

بود مدام بامواج بحر او محتاج

۴

علاج درد دلم غیر موج دریا نیست

چو طرفه درد که موحش بود در او علاج

۵

بهر خسی برسد زین محیط در و گهر

یکی بخس رسد از وی یکی بگوهر باج

۶

از این محیط که عالم بجنّت اوست سراب

مراست عذب و فرات و تراست ملح اجاج

۷

بلون و طعم اگر مختلف همی گردد

ز اختلاف محل است و انحراف مزاج

۸

هر آنچه مغربی از کاینات حاصل کرد

بگرد بحر محیطش بیکزمان تاراج

تصاویر و صوت

نظرات