
شمس مغربی
شمارهٔ ۵۷
۱
گوهری از موج بحر بیکران آمد پدید
هرچه هست و بود میباید از آن آمد پدید
۲
گوهری دیگر برون انداخت از موجی محیط
کز شعاعش معنی هردو جهان آمد پدید
۳
باز موجی از محیط انداخت بیرون گوهرت
کز صفای او جهان و جسم و جان آمد پدید
۴
چونکه موج و گوهر دریا پیاپی شد روان
وز جهان از موج و دریا بحر کان آمد پدید
۵
سر بحر بیکران را موج در صحرا نهاد
گنج مخفی آشکارا شد نهان آمد پدید
۶
ایکه میجستی نشان از بی نشان زحمت مکش
چون نشان بی نشان، از بی نشان آمد پدید
۷
ایکه دایم از جهان ما و من کردی کنار
عاقبت با ما و با من در میان آمد پدید
۸
صد هزاران گوهر اسرار و درّ معرفت
در جهان از موج بحر بیکران آمد پدید
۹
از برای آنکه تا نشناسد او را غیر او
موج دریا در لباس انس و جان آمد پدید
۱۰
از زبان مغربی خود بکر میگوید سخن
مغربی را بحر ناگاه از زبان آمد پدید
تصاویر و صوت


نظرات