
شمس مغربی
شمارهٔ ۸۴
۱
مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد
درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد
۲
ز مغز و پوست برون آ که در حضیره قدس
کسی نیامده بیرون ز مغز و پوست نگنجد
۳
سرای حضرت جانان ز رنگ و بوست مقدس
در آن سرای کسی را که رنگ و بوست نگنجد
۴
چو آینه همگی روی باش بهر تجلی
که روی او بدلی کان نه کان نه جمله دوست نگنجد
۵
تو از میانه میدان کناره گیر که اینجا
جز آنکه در خم چوگان او چو گوست نگنجد
۶
دلی چو بحر بباید و گرنه موج محیطش
در آندلی که به تنگی بسان جوست نگنجد
۷
میان مجلس دریاکشان بجام حقیقت
سری که مست نا از ساغر سبوست نگنجد
۸
به پیش یار بدین وصف و حلق نتوان شد
ان آنکه هرکه بدان وصف و خلق خوست نگنجد
۹
ز گفتگوی گذر کن چو مغربی که درین کوی
کسی که میل دلش سوی گفت و گو است نگنجد
تصاویر و صوت

نظرات