
شمس مغربی
شمارهٔ ۲
۱
چو بحرنامتناهی ست دایما امواج
حجاب وحدت ریاست کثرت امواج
۲
جهان و هر چه درو هست جنبش دریاست
ز قعر بحر به ساحل همی کند اخراج
۳
دلم که ساحل دریای بی نهایت اوست
بود مدام به امواج بحر او محتاج
۴
علاج درد دلم غیر موج دریا نیست
چه طرفه درد که موجش بود دوا و علاج
۵
کسی که موج به دریا کشیدش از ساحل
وقوف یافت ز سر حقیقت و معراج
۶
به هر خسی نرسد زین محیط در و گهر
یکی به خس رسد از وی، یکی به گوهر و تاج
۷
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب
مراست عذب فرات و تو راست ملح اجاج
۸
به لون و طعم اگر آب مختلف باشد
ز اختلاف محل است و انحراف مزاج
۹
هر آنچه مغربی از کاینات حاصل کرد
بکرد بحر محیطش به یک زمان تاراج
نظرات