شمس مغربی

شمس مغربی

شمارهٔ ۳

۱

می نماید هر زمان روی از پریرویی دگر

تا کشد هر دم گریبان من از سویی دگر

۲

دل نخواهم بردن از دستش که آن جان جهان

دل همی جوید ز من هر دم به دلجویی دگر

۳

چون تواند دم ز آزادی زدن آن کس که باد

هر زمانش می کشد در بند گیسویی دگر

۴

روی جمعیت کجا بیند به عمر خویشتن

آنکه باشد هر زمان آشفته رویی دگر

۵

سر به محراب از برای سجده کی آرم فرود

من که دارم قبله هر دم طاق ابرویی دگر

۶

من به یک رو چون شوم قانع که حسن روی او

می نماید هر دم از هر رو مرا رویی دگر

۷

بر لب یک جو مجو آن سرو رعنا را که او

هر زمان باشد خرامان بر لب جویی دگر

۸

بر سر کویی به حسنی جلوه گر دیدیش رو

تا به حسن دیگرش بینی تو در کویی دگر

۹

با وجود آنکه او را هیچ رنگ و بوی نیست

بینمش هر دم به رنگ دیگر و بویی دگر

۱۰

گفته بود او مغربی را خوی ما باید گرفت

چون بگیرد چونک دارد هر زمان خویی دگر؟

تصاویر و صوت

نظرات