
میلی
شمارهٔ ۱۲۳
۱
چون شدم بسمل، به دستم دامن قاتل نماند
تا قیامت غیر ازینم حسرتی در دل نماند
۲
سر به پا آن سروقامت را نماندم هیچ بار
کز سرشکم چون صنوبر پای او در گل نماند
۳
عشق تا آگه شدم صد رخنه در جان کرده بود
هیچ عاقل ز آفت دشمن، چنین غافل نماند
۴
میکشان را طعن بیهوشی مزن ای هوشمند
از می عشق است کز بویش کسی عاقل نماند
۵
از شراب عشق، کیفیّت چه حاصل کرده بود
آنکه در غوغای محشر مست و لایعقل نماند
۶
طاق ابروی بتان راهر مسلمانی که دید
همچو میلی سجده محراب را مایل نماند
نظرات