
میلی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
آن شهسوار هرگه بر بادپا برآید
بیخواست از گدایان، شور دعا برآید
۲
طفل است و شرم او را مانع زآشنایی
ترسم که رفته رفته، ناآشنا برآید
۳
از آب دیده کردم سیراب، نخل او را
شاید به این نم از وی، برگ نوا برآید
۴
مفرست روز هجران، پیغام وصل سویم
جان را ز ره مگردان، بگذار تا برآید
۵
خواهم ترا برآرم از مدعی، ولیکن
حاشا که چون منی را، این مدعا برآید
۶
افتد ز ابر رحمت، گر قطرهای به خاکم
زان قطره، همچو پیکان، نخل بلا برآید
۷
میلی چنین که جان را، بگرفته غم گریبان
بختت به این زبونی، با او کجا برآید
تصاویر و صوت

نظرات