
میلی
شمارهٔ ۶۴
۱
آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست
چون شحنهای که بر سر بازار کین نشست
۲
سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من
هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست
۳
صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد
در وادی طلب نتوان بر زمین نشست
۴
شب تا به روز، غیر به بزمش نگاه داشت
شوخی که در برابر من خشمگین نشست
۵
از شوق لعل یار، به گرداب آرزو
میلیّ خون گرفته به رنگ نگین نشست
نظرات