
میلی
شمارهٔ ۷۶
۱
چو دل فتاد ز پا، غمزهاش ز کین برخاست
چو زخم خورده که خونریزیش از کمین برخاست
۲
ز ناامیدی همصحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
۳
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
۴
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
۵
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
نظرات