
میرداماد
شمارهٔ ۱۵
۱
بی غم عشق تو جان با هستی من دشمن است
هرکه با جان هم وثاقی کرد با تن دشمن است
۲
ای که گفتی تیر باران است از او جوشن بپوش
دوست چون تیر افکندبر دوست جوشن دشمن است
۳
بر جهانی می نیارستم گشودن چشم از آنک
خانه تاریک دل با نور روزن دشمن است
۴
پیش چشمم بتگه دیر آید اکنون کالبد
آری آنکو بت شکن شد با برهمن دشمن است
۵
ریزه الماس با زخم آنچنان دشمن مباد
کز فراقت خواب خوش بر دیده من دشمن است
۶
نکته بین اشراق کز اطوار بخت واژگون
دوست با ما راست پنداری چو دشمن دشمن است
تصاویر و صوت


نظرات