میرداماد

میرداماد

شمارهٔ ۳۵

۱

گفتی که شد دردت فزون صبر است و بس درمان تو

صبر از کجا و جان من ای جان ودل قربان تو

۲

افتادم اندر چنگ غم چون خس که در آتش فتد

باری عجب درمانده ام دست من و دامان تو

۳

دل بیخود و من بیخبر ترسم که آخر بر دهد

یکباره بر باد بلا خاکسترم هجران تو

۴

گر خود شود در زیر گل خاک استخوانهای تنم

چون سبزه روید همچنان از خاک من پیکان تو

۵

از درد یار ای دل کسی هرگز چنین افغان کند

حاشا که امشب درد را دل خون شد از افغان تو

۶

اشراق در جان تا به کی بر رغم ما آتش زنی

ما را چه غم سیل بلا گو سر بنه در جان تو

تصاویر و صوت

نظرات