
میرداماد
شمارهٔ ۶
۱
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
۲
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
۳
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
۴
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
۵
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
تصاویر و صوت

نظرات