
میرداماد
شمارهٔ ۸
۱
ما شاه محنتیم و دهد عشق تاج ما
گردون ز جنس درد فرستد خراج ما
۲
چون دم زنم ز صبح وصالت که روز حشر
بیعت گرفته است ز شبهای داج ما
۳
ترسم که در دماغ وجود آتش افکند
ز ینسان که باز گرم جگر شد مزاج ما
۴
گردون که صبح صحبت ما شام هجر کرد
گو روغن وجود مکن در سراج ما
۵
اشراق ما و درد که دکان روزگار
زان نسخه مفلس است که دارد علاج ما
نظرات