
میرداماد
شمارهٔ ۹
۱
ای مه از رخ دور کن یک ره نقاب
تا عرق گردد ز خجلت آفتاب
۲
بی وصالت زندگانیها تلف
بی جمالت عشق رانیها عذاب
۳
دیده مارا از آن عارض شکیب
ممتنع چون صبر مستسقی ز آب
۴
چون بدست آرد ترا این عنکبوت
از کجا شد صید عنقا از لعاب
۵
خون مارا در خورد دستت نیست لیک
می توان کردن سر انگشتان خضاب
۶
مرغ و ماهی را بود در شب سکون
من شب آسایش نمی بینم به خواب
۷
دوست را یک ره در آرید از درم
تا بگویم هر دو عالم را جواب
۸
گفتی از من بر نگردی گرچه رفت
جور عشقم بر تو بیرون از حساب
۹
تو توانی عهدها آسان شکست
نیست اندر دین اشراق این کتاب
نظرات