
میرداماد
شمارهٔ ۴۵
۱
چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت
بر من بفلاخن حوادث انداخت
۲
کاعضای وجودم همه در هم بشکست
مغزم به میان استخوانهابگداخت
نظرات