
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
من بینوا ز بی برگ و بری اگر بمیرم
سر پر ز شور از خاک در تو بر نگیرم
۲
ز کمند عشق هرگز نبود مرا گریزی
چهکنم ز حلقهٔ خم به خم تو ناگزیرم
۳
به غلامیّ درت مفتخرم مرانم از در
که بجز در تو حاشا در دیگری پذیرم
۴
من اگر به حلقهٔ بندگیات به زیرِ بندم
نه عجب که باج از تاج کیان اگر بگیرم
۵
من و ساز عشق تا زهره به کف کمانچه گیرد
من و نغمه گرچه بهرام فلک زند به تیرم
۶
من و نسخۀ جمال تو و دفتر خیالم
من و نقشهٔ مثال تو و لوحهٔ ضمیرم
۷
شده سینهام ز سینای غمت ز ناله چندان
که عجب نباشد ار عرش بنالد از نفیرم
۸
به یکی نظاره، ای کعبهٔ حسن چارهای کن
که به مستجار کوی تو هماره مستجریام
۹
به هوای گلشن روی تو مفتقر جوانست
چه کنم که طالع تیره ز غصه کرده پیرم
نظرات