غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

بخدا کز تو نگیرم دل و رو برنکنم

کافرم چارۀ دل را گر از این در نکنم

۲

رسم خوبان جهان گرچه وفاداری نیست

بی وفائی ز تو البته که باور نکنم

۳

ناله، دانم ندهد سود و به جائی نرسد

من که جز ناله ندارم چکنم گر نکنم

۴

سیل اشک من سودا زده بنیاد کن است

لیک با شعلۀ دل دامن خود تر نکنم

۵

روزگاریست چنان تیره تر از شب که دگر

بیم یک روزی از این روز سیه تر نکنم

۶

زندگانی که بسر رفته به بی سامانی

نه عجب گر پس از این فکر تن و سر نکنم

۷

دل که آئینۀ صافیست چه خوش باشد اگر

به غم و غصۀ بیهوده مکدّر نکنم

۸

دولت طبع روان ملک خداداد من است

میل دارائی دارا و سکندر نکنم

۹

مفتقر خرقۀ فقر است گرامی دارش

که به دیبای ملوکانه برابر نکنم

تصاویر و صوت

نظرات