غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۳

۱

اگر از درم در آئی تو چه طالع نکویان

بدهم به مژدگانی سر و جان به مژده‌گویان

۲

تو اگرچه ناگزیری ز نصیحت من ای دوست

نبود مرا گریزی ز کمند مشگمویان

۳

نه عجب از آنکه انگشت نمای خلق گردد

شده هر که شهرۀ شهر به عشق ماهرویان

۴

من اگر بسر بپویم ره عشق را به همت

خجلم ز جان نثاری و ز رسم راه پویان

۵

به امید وصل، مردانه بکوش تا بمیری

نه که چون زنان نشینی ز غم فراق، مویان

۶

نه همین چه شمع بگدازی و با غمش بسازی

سزد آنکه سر ببازی به هوای لاله بویان

۷

بگذر ز جامۀ تن چه پلید شد بیفکن

که نمی سزد نشستن به امید جامه شویان

۸

ز پی تو مفتقر جست ز جوی زندگانی

که برد نصیبی از پیروی خدای جویان

تصاویر و صوت

نظرات