
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
زلال خضر می جوشد ز لعل نوشخند تو
هزاران همچو اسکندر گرفتار کمند تو
۲
ز صهبای تو افلاطون درون خم بسر برده
ز سودای تو جالیموس عمری دردمند تو
۳
ارسطالیس باشد کاسه لیس خوان رندانت
فنون حکمت لقمان بود رمزی ز پند تو
۴
مه نو در حضیض و اوج اندر مشرق و مغرب
نمی یابد مجال بوسه بر نعل سمند تو
۵
شناور چشمۀ خاور در این دریای بی پایان
مگر روزی شود بر آتش غیرت سپند تو
۶
منم طوطی شکر خا بهنگام ثنا خوانی
خصوصاً چون کنم باد از دهان پر ز قند تو
۷
اگر بر چرخ اطلس برکشم دیبای مدحت را
بسی کوته بود بر سرو بالای بلند تو
۸
حریفی گر زند حرفی ز نظم ناپسند من
ندارد مفتقر با کی اگر باشد پسند تو
نظرات