غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۸

۱

ای که بر اوج نه فلک دام هوس فکنده‌ای

بر لب بام یار من پر نزند پرنده‌ای

۲

نبست براق عقل را ره به رواق بزم او

رفته بوادی فنا رفرف هر رونده‌ای

۳

بسته کمان ابروان راه خیال رهروان

ناز خدنگ غمزه‌اش بازوی هر زننده‌ای

۴

بندۀ آن لب و دهان زندۀ جاودان بود

نیست یکیش عشق جز زندهٔ یار زنده‌ای

۵

بستۀ بند او بود رستۀ هر تعلقی

خستهٔ درد او بود داروی هر گزنده‌ای

۶

دشمن یوسف دلت گرگ طبیعت است و بس

نیست به نزد عارفان بدتر از آن درنده‌ای

۷

چشمهٔ نوش بایدت همت خضر می‌طلب

نیست زلال زندگی در خور هر رونده‌ای

۸

مفتقرا متاب رو هیچ ز بند بندگی

جز به طریق بندگی خواجه نگشته بنده‌ای

تصاویر و صوت

نظرات