غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۱۲۲

۱

که دهد مرا نشانی ز تو ای نگار جانی

که نشان هر نشانی است نشان بی نشانی

۲

نه ز صورت تو رسمی نه ز معنی تو اسمی

که برون ز هر خیالی و فزون ز هر گمانی

۳

بتو ای یگانه دلبر که شود دلیل و رهبر

نه ترا به حسن مانند و نه در کمال ثانی

۴

مگر آنکه شعلۀ روی تو سوز دل نشاند

بتجلی تو بینند جمال «لن ترانی»

۵

بکدام سعی و کوشش به تو می توان رسیدن

مگر آنکه چهره بگشائی و سوی خود کشانی

۶

نه به جد و جهد مردی به مراد خود رسیدم

نه ز احتمال هجران به وصال خود رسانی

۷

نه مرا مجال درگاه تو تا بسر بیایم

نه تو آمدی که تا سر فکنم بمژدگانی

۸

من و حسرت تو خوردن من و از غم تو مردن

چه در از غمت نیاسود چه سود زندگانی

۹

من و آتش فراقت من و سوز اشتیاقت

که توان ز جان گذشتن نتوان ز یار جانی

۱۰

چه خوش است صبر بلبل به امید صحبت گل

من و بعد از این تحمل، تو و هرچه می توانی

۱۱

دل مفتقر ز خونابۀ غصۀ تو سر خوش

ز تو درد، عین درمان، و غم تو شادمانی

تصاویر و صوت

نظرات