
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۱۲۹
۱
در کوی عشق کوهی کمتر بود ز کاهی
جز عاشقان نیابند این نکته را کماهی
۲
گر ابر، تیر بارد شوریده سر نخارد
کاندیشه کس ندارد از رحمت الهی
۳
پای از طلب کشیدن آئین عاشقی نیست
در وادی فنا رو ای انکه مرد راهی
۴
خودخواهی ار بپرسی نوعی ز بت پرستیست
در کیش عشق نبود بدتر از این گناهی
۵
با نیستی و مستی پیوسته کنج هستی
این مدعا ندارد جز جان و دل گواهی
۶
درویشی است و همت فرصت شمر غنیمت
کین موهبت نیابی در عین پادشاهی
۷
از دولت سکندر تا فر همت خضر
بالاتر است و برتر از ماه تا به ماهی
۸
فردا ز رو سفیدی نام و نشان نیابی
امروزه گر نشوئی این ننگ رو سیاهی
۹
ای دوست مفتقر را آگهی شر رفشان ده
تا گیرد از من آهی در خرمن مناهی
نظرات