
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۲۰
۱
ای بسته دل اندر خوان طمع
وی خسته تن از پیکان طمع
۲
ای مرغ دلت پیوسته کباب
از نائرۀ سوزان طمع
۳
فریاد که آب رخت را ریخت
بر خاک مذلت، نان طمع
۴
حیف است یوسف طبع عزیز
در بند و غل زندان طمع
۵
از گنج قناعت بی خبری
ای دل که شدی ویران طمع
۶
یا آنکه بنه دندان به جگر
یا آنکه بکش دندان طمع
۷
یا گوش بهر بد و نیک بده
یا آنکه به بند زبان طمع
۸
بر حالت مفتقرت جانا
رحمی کن و بستان جان طمع
نظرات