
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۴۷
۱
من ز مجنون و تو در حسن سبق برده ز لیلی
دل من سینۀ سینا، رخ تو طور تجلی
۲
هر که را روی بیاریّ و نگاری بکناری
جز بدامان تو ما را نبود دست تولی
۳
نالم از سرزنش حاشیۀ بزم تو؟ حاشا
کنم از تازه حریفان تو گاهی گله؟ کلا
۴
گرچه دوریم ولی مست می شوق حضوریم
عارفان را نبود جز بتو هم از تو تسلی
۵
وهم هرگز نتواند که بدان پایه برد پی
رفرف همت اگر بگذرد از عرش معلی
۶
ذره هر چند در این مرحله همت بگمارد
تاب خورشید ندارد و متی أقبل ولی
۷
قاب قوسین دوا بروی تو بس منظر عالیست
قوۀ باصرۀ عقل دنا ثم تدلی
۸
مفتقر بار غیور است ز خود نیز بیندیش
یتجلی لفواد عن سوی الله تخلی
تصاویر و صوت

نظرات