غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۴۹

۱

ای که ز خوبی نصیب یافته حد نصاب

دری و یاقوت لب، سیم بر، وزر نقاب

۲

ای که بمعمورۀ حسن، تو فرماندهی

لشگر عشق تو کرد کشور دل را خراب

۳

حسرت روی تو دادد هستی ما را بباد

وز غم تو دل گداخت، شد جگر از غصه آب

۴

طرۀ طرّار تو روز مرا کرده تار

نرگس بیمار تو برده شب از دیده خواب

۵

لالۀ رخسار تو شمع جهانسوز من

سینه از او داغدار، مرغ دل از وی کباب

۶

تیع دوا بروی تو برده ز سر هوش من

شور تو شوریده ام کرده نه شور شراب

۷

خط تو دیباچۀ دفتر حسن ازل

گشته مصور در او معنی علم الکتاب

۸

تا ندرد مفتقر پردۀ پندار را

کی نگرد یار را جلوه‌کنان بی‌حجاب

تصاویر و صوت

نظرات