
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۵۵
۱
هرچه آید بسر ما همه از دوری تو است
بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است
۲
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است
۳
عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی
ور بود بادۀ رمانی انگوری تو است
۴
بلبل نطق مرا تا بدم نفخۀ صور
هوس زمزمه بر شاخ گل سوری تو است
۵
رنج رنجور ترا گنج محبت ز پی است
نه عجب گر دل من عاشق رنجوری تو است
۶
رو مگردان ز من تیره دل ای چشمۀ نور
که مرا روشنی دل ز رخ نوری تو است
۷
مفتقر ما همه آلایش پیدا و نهان
طالب مرحمت معنوی و صوری تو است
نظرات