
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۶
۱
عمریست که دست و گریبانم
با بخت سیاه و رقیبانم
۲
هر دیده که روز سیاهم دید
پنداشت که شام غریبانم
۳
بیمار مسیح دمی هستم
نوبت نرسد بطبیبانم
۴
من بندۀ والۀ عشق توام
بیزار ز ساده فریبانم
۵
از عشق تو بی خرد و ادبم
هر چند ادیب ادیبانم
۶
پیمانه ز می چه لبالب شد
حاشا که دگر ز لبیبانم
۷
از مفتقر این همه دوری چیست؟
آخر نه مگر ز قریبانم؟
تصاویر و صوت

نظرات