غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۶۲

۱

گرچه عمریست که دل از غم عشقت ریش است

لیک چندیست که این غائله بیش از پیش است

۲

بهرۀ من همه زان نخل شکر بر زهر است

قسمت من همه زان چشمۀ نوشین نیش است

۳

هر که شد طرۀ هندوی ترا حلقه بگوش

گر بگویند عجب نیست که کافر کیش است

۴

عاشق اندیشه ندارد ز بدو نیک جهان

آری اندیشه گری پیشۀ دور اندیش است

۵

هر که در حلقۀ آن زلف پریشان زده دست

پای او بر سر هر تفرقه و تشویش است

۶

کامرانیّ دو گیتی طمع خام بود

همت عاشق دلسوخته از آن بیش است

۷

روی در خلوت دل کن که تو بیگانه نئی

آنچه سالک طلبد گر نگرد در خویش است

۸

مفتقر همت پاکان ز قلندر مطلب

هر که در فقر و فنا زد قدمی درویش است

تصاویر و صوت

نظرات