
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۶۴
۱
فدائیان ره عشق دوست مرد رهند
چه جان دهند به جانان ز بند تن برهند
۲
ز شاهراه طریقت حقیقت ار طلبی
در آخرین نفست، اولین قدم بدهند
۳
برو ز چاه طبیعت به در که چون صدیق
زمام مملکت مصر در کفت بنهند
۴
ز شوق گلشن جان بلبلان چنان مستند
که بی تکلفی از دام این جهان برهند
۵
صفای دل بطلب رو سفید خواهی بود
وگرنه ای چه بسا رو سفید و دل سیهند
۶
ز شور آن لب شیرین بنال چون فرهاد
که خسروان جهان فکر افسر و کله اند
۷
نظر به ملک دو گیتی کجا گدایان راست
که در قلمرو وحدت یگانه پادشهند
۸
چه شمع، گاه تجلی بیزم شاهد جمع
بروز حمله وری یکه تاز بزمگهند
۹
چه گیسوان مسلسل بدور روی نگار
عجب مدار که سلطان عشق را سپهند
۱۰
اگرچه مفتقر از ذره کمتر است ولی
امیدوار به آنان بود که مهر و مهند
نظرات