
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۷۴
۱
به جرم آنکه عاشقم ز من کناره میکند
دچار درد عشق را به درد چاره میکند
۲
به عرصهای که یکهتاز حسن او قدم زند
هزار رخنه در دل دوصد سواره میکند
۳
فروغ روی او چنان زند ره خیال را
که عقل پیر پردهٔ خیال پاره میکند
۴
فدای ماهپارهای شوم که تیر غمزهاش
دو نیمه قرص ماه را به یک اشاره میکند
۵
چه لاله داغم از غمش ولیک خوش دلم که او
چو شمع ایستاده و مرا نظاره میکند
۶
هر آنچه میکند به من نگار ماهروی من
نه چرخ کجروش نه طالع و ستاره میکند
۷
شب است روز تار من ز درد بیشمار من
مگر بلای عشق را کسی شماره میکند
۸
ز سوز آه مفتقر چرا حذر نمیکنی
مگر نه سوز او اثر به سنگ خاره میکند
نظرات