غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۷۶

۱

گهی به کعبۀ جانان سفر توانی کرد

که در منای وفا ترک سر توانی کرد

۲

براه عشق توانی که رهسپر گردی

اگر که سینۀ خود را سپر توانی کرد

۳

بچار بالش خواب آنگهی تو تکیه زنی

که تن نشانۀ تیر سه پر توانی کرد

۴

نسیم صبح مراد آنگهی کند شادت

که خدمت از سر شب تا سحر توانی کرد

۵

ز فیض گفت و شنودش چه بهره ها ببری

اگر بطور شهودش گذر توانی کرد

۶

ترا ببوی حقیقت دماغ تر گردد

اگر که دیو طبیعت بدر توانی کرد

۷

اگر بلند شوی از حضیض وهم و خیال

ز اوج عقل چه خورشید سر توانی کرد

۸

ره ارچه تیره و تار است و طی او مشکل

ولی به همت اهل نظر توانی کرد

۹

جدا مشو ز در دوست مفتقر هرگز

که چارۀ دل ازین رهگذر توانی کرد

تصاویر و صوت

نظرات