غروی اصفهانی

غروی اصفهانی

شمارهٔ ۸۳

۱

گفتم چه دیدم آن رخ و آن زلف تابدار:

«آمنت بالذی خلق اللیل و النهار»

۲

از طور کوی دوست سنا برق روی دوست

آمد چنان به جلوه که «آنست منه نار»

۳

هر دیده ای چه شمع دل افروز اشک ریز

هر سینه ای ز داغ جهانسوز لاله زار

۴

از عاشقان نوای «انا الحق» بر آسمان

می زد علم اگر که نمی بود بیم دار

۵

با قبۀ جلال وی این نه رواق را

در دیدۀ کمال چه قدر است و اعتبار

۶

تا خم شد آسمان که شود حلقۀ درش

از مهر و مه نهاد به سر تاج افتخار

۷

یک تار از دو طرۀ او را بباد داد

باد صبا و روز مرا تیره کرد و تار

۸

با چین او کسی نبرد نام ملک چین

تاری از او قلم زده بر خطۀ تتار

۹

بالا بلند او گذری کرد از چمن

آب از دو دیده کرد روان سرو جویبار

۱۰

نخل شکر برش که ز شیرین گرفته تاج

فرهادوار کرده مرا کوه غم ببار

۱۱

زد مفتقر به یاد تو ای دوست این رقم

شاید به روزگار بماند به یادگار

تصاویر و صوت

دیوان حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی - مقدمه محمدرضا مظفر - محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) - تصویر ۲۶۷

نظرات