
غروی اصفهانی
شمارهٔ ۸۷
۱
گوهر عمر گرانمایه بود گرچه نفیس
لیک از بهر نثار تو متاعیست خسیس
۲
گرچه ارباب قلم راست عطارد استاد
لیک در مکتب عشق تو یکی تازه نویس
۳
گرچه در محفل دل عقل ندیمیست حکیم
لیک با شیر قوی پنجۀ عشقشت جلیس
۴
لشگر عشق بغارتگری کشور عقل
کرد کاری که نه مرئوس بماند و نه رئیس
۵
عشق دردیست که درمان نپذیرد هرگز
ره بجائی نبرد فکر دو صد رسطالیس
۶
نکتۀ عشق نگنجد به هزاران دفتر
عشق درسی نبود ورچه مدرس ادریس
۷
گوهر عشق بجوی از صدف صدق و صفا
ورنه افسانه و تلبیس بود از ابلیس
۸
عمر اگر می گذرد با تو نعیمی است مقیم
زندگی بی غم عشق تو عذابی است بئیس
۹
آنچه را مفتقر از عشق سخن می گوید
لوح سیمین بطلب با قلم زر نویس
نظرات